شهید یــونس امانــپور

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید یــونس امانــپور

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید یــونس امانــپور

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام یونس امان پور از شهدای دانش آموز شهرستان محمودآباد می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : اسحاق
تاریخ تولد : 1348/06/10
تاریخ شهادت : 1367/03/04
محل تولد : محمودآباد
گلزار شهدای آزاد مون محمودآباد
نحوه شهادت : اصابت ترکش به پشت
محل شهادت : مهران
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

آخرين مطالب

طرح لایه باز فتوشاپ وصیت نامه و زندگی نامه شهید یونس امان پور

شهید یونس امان پورشهید یونس امان پور

شهید یونس امان پور

زندگی نامه و وصیت نامه بصورت صوتی

 

دریافت
 

دریافت

 

میثم میثم
۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۹ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۵۵ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۴۲ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۰ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

لینک سایت جنگ و درنگ 

شهید یونس امان پور


شهید یونس امان پور

شهید یونس امان پور

شهید یونس امان پور

شهید یونس امان پور

شهید یونس امان پور



  

میثم میثم
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۲۰ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

شب بعد از رفتنش خواب دید که با یک خانم دیگر که پسرش با یونس بود ، در بیابانی دنبال پسرانمان میگردیم، اما هرچه جلو میرویم پیدایشان نمیکنیم . کسی آمد به ما گفت بیایید پسرانتان اینجا هستند و نقطه ای را به ما نشان داد اما وقتی به آن نقطه رسیدیم کسی نبود ، چندین بار این  حرکت تکرار شد اما خبری از پسرانمان نشد، بعد از آن خواب به دنبال تعبیرش رفتم و گفتند که شهید می شودو مفقود همانطور هم هر دو شهید شد نور بعد از 8 سال با هم برگشتند.

16 ساله بود، علاقه زیادی برای رفتن به جبهه داشت.

پدرش بخاطر سن کمش مخالف بود ورضایت نامه را امضا نمیکرد . یونس داخل حیاط نشست و گریه می کرد تا ما راضی شویم دیدم راضی نمیشود تا به خانه بیاید به او گفتم بیا داخل خانه ، فردا صبح خودم میروم و رضایت میدهم اما نیامد و تا صبح در حیاط ماند . صبح زود رفتم و رضایت نامه را امضا کردم و در واقع سند شهادتش را امضا کردم.

شب قبل از تشییع جنازه پسر عمویش در خواب دید  که یونس کنار مزار دوست شهیدش علی اصغر دشتی ایستاده و گفت به مادرم بگو فردا به من نخندد و نگوید جنازه اش سالم نیست و استخوان خالی است . ببین من سالم هستم و روبرویت ایستاده ام به مادرم بگو که من سالم هستم . وقتی برایم تعریف می کرد با گریه گفتم چرا باید به او بخندم بلکه به او افتخار میکنم...

 

 

سخنی از برادر شهید:

همیشه با مادرمان شوخی میکرد و میگفت اگر من شهید شدم به شما میگویند مادر شهید...

میثم میثم
۰۳ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۲ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر